رهامرهام، تا این لحظه: 12 سال و 21 روز سن داره

روياي من رهام

مادر كه باشييييييييي!!!!!!

روياي من سلام!!! روزهاي 10 ماهگيت آغاز شد با ايستادن هاي چند صدم ثانيه اي!!!!! وقتي كه اولين بار ديدم براي چند صدم ثانيه به اندازه يه چشم بر هم زدن سرپا ايستادي قند در دلم آب شد و ناخودآگاه از شوق فرياد كشيدم. حالا بيشتر به روياهاي من نزديك ميشيييي. روياي اينكه بتوني راه بري و من دستتو بگيرم و ببرمت پياده روي، بريم پارك و بريم هرجايي كه دلمون خواست.... دو تايي بريم.... توي راه كه ميريم واسم حرف بزني و با شيرين زبوني هات دلبري كني و البته من هم هي قربون صدقه ات برم عزيزمممم... آخخخخخ از شيطنت هاي توي مسير نگو ديگه كه از همين الان ميتونم دونه دونه شو تصور كنم!!!!!!!!!!!!! شايد هم پسر شيطوني باشي و هي با هم دعوامون بشه!!! اين روزها بيشت...
4 بهمن 1391

دعوتت ميكنم به دوست داشتن زيبايي ها

اين پست رو با وجود مشغله زياد به مناسبت پايان نه ماهگي ات واست مي نويسم راستي ديشب يهويي يادم اومد كه بهت نگفتم اسم وبلاگت رو از چي ورداشتم!!! اسم وبلاگت رو از آهنگ ‹‹روياي من›› گرفتم. اين آهنگ استثنايي رو ابي و شادمهر امسال باهم اجرا كردند كه حسابي گل كرد و چون مفاهيم شعرش انسانيه و بسيار مورد علاقه منه و من خيلي اين آهنگ دوست دارم به خاطر همين هم تصميم گرفتم اسم وبلاگ روياي من باشه و من اين آهنگ بهت تقديم مي كنم. راستش يه چيز ديگه هم هميشه ذهن منو مشغول ميكنه و اون اينكه رسالت ما تو اين دنيا چيه؟ شايد خنده دار باشه و زدن اين حرفها با تو حالا زود باشه ولي مگه چه اشكالي داره بذار هرچي ميخوايم به هم بگيم و راحت ب...
20 دی 1391

محرم 91

صبح عاشورا پدر از من خواست كه تورو آماده كنم و لباسي رو كه خاله حميرا واسه اين روزهات خريده بود بپوشم تنت تا تورو با خودش ببره مراسم عزاداري. پسر ما هم كه دوستدار امام حسين و ابالفضله پس زودي آماده ات كردم و با پدر رفتي. واي كه چقد عزيز و دوست داشتني شدي ...  امام حسين (ع) نگهدارت باشه عزيزم.....     ...
28 آذر 1391

از تولد تا چارچنگولي

رهام عزيزم! اين وبلاگ رو براي تو و به عشق تو ساختم تا لحظات كودكيت را براي هميشه ثبت كنم. ميدانم وقتي كه بزرگ شدي سوالات زيادي درمورد اين روزها خواهي پرسيد. ميخواهم بداني كه از روزي كه به حضور نازنينت در وجودم مشكوك شدم تا حال كه اين پست را برايت مينويسم تمام وجودم سرشار از شوق و ذوق و حرارت بوده. روزهاي سخت ويار را با آرزوي در آغوش گرفتن تو گذراندم. با اينكه روزها و هفته ها به سختي ميگذشتند اما هر روز و هر هفته به ني ني سايت سر ميزدم تا بدانم در كدام مرحله رشد به سر مي بري و حالا سايزت حدوداً چقدره؟ كدوم ارگانت در حال تكميل شدنه؟ پدرت به اندازه اي از حضورت در زندگيمان خوشحال بود كه قسمت عمده اي از تمركزش صرف مراقبت از من ميشد. روزهاي ...
28 آذر 1391

بدون عنوان

رهام عزيم! واسم خيلي مهم بود كه وقتي 6 ماهه شدي ببرمت عكاسي و از 6 ماهگي ات عكس بندازم ولي مگه ورجه وورجه هاي جنابعالي اجازه ميداد كه عكاست كارشو انجام بده. بنده خدا خانم روشن بخت كلي زحمت كشيد و  با قراردادن سبد در اختيارت تونست مشغولت كنه و اين عكس هارو بگيره. خداراشكر من كه از عكس ها راضيم.  واقعاً بايد تشكر كرد كه اينقدر حوصله به خرج دادن. ممنون خانم روشن بخت...     ...
28 آذر 1391