دعوتت ميكنم به دوست داشتن زيبايي ها
اين پست رو با وجود مشغله زياد به مناسبت پايان نه ماهگي ات واست مي نويسم راستي ديشب يهويي يادم اومد كه بهت نگفتم اسم وبلاگت رو از چي ورداشتم!!! اسم وبلاگت رو از آهنگ ‹‹روياي من›› گرفتم. اين آهنگ استثنايي رو ابي و شادمهر امسال باهم اجرا كردند كه حسابي گل كرد و چون مفاهيم شعرش انسانيه و بسيار مورد علاقه منه و من خيلي اين آهنگ دوست دارم به خاطر همين هم تصميم گرفتم اسم وبلاگ روياي من باشه و من اين آهنگ بهت تقديم مي كنم.
راستش يه چيز ديگه هم هميشه ذهن منو مشغول ميكنه و اون اينكه رسالت ما تو اين دنيا چيه؟ شايد خنده دار باشه و زدن اين حرفها با تو حالا زود باشه ولي مگه چه اشكالي داره بذار هرچي ميخوايم به هم بگيم و راحت باشيم. بذار بدوني ماماني چه جور فكر ميكنه؟ من راستش نميدونم چرا تو اين دنيا اومديم و يا چرا تو رو به دنيا آوردم ولي فكر ميكنم حالا كه هستيم بهتره زندگيمونو صرف زيبايي ها بكنيم. ميدوني چي ميگم؟!!! زيبا حرف بزنيم، زيبا رفتار كنيم، زيبايي ها رو دوست داشته باشيم، زيبايي خلق كنيم. زيبايي هارو ببينيم و .....
پسر عزيزم!!! اين ماه اتفاقات زيبايي واسه تو افتاده ... شب يلدا دو تا دندون از بالا درآوردي كه خيلي كوچولو و نانازي ان. البته خيلي هم درد كشيدي و مريض شدي. شب يلدا من به افتخار حضورت عمو ها و خاله ها و مامان بزرگ هارو دعوت كردم و هندونه و آجيل و انار خريديم ولي تو خيلي ناآروم بودي و تب داشتي و همه اش تو بغلم بودي و يك بند داشتي ميناليدي و من نتونستم خوب از مهمونها پذيرايي كنم و بندگان خدا خودشون پذيرايي رو به عهده گرفتند ولي نزديك هاي صبح تبت قطع شد و من فرداش ديدم يكي از دندونهات دراومده. انگار كوهي از روي دوشم برداشته شد آخه ديگه ناله هات هم قطع شده بودن و پسرم آروم شده بود. حالا ديگه 4 تا دندون داري و راحت من و پدرت رو گاز ميگيري طوري كه صدامون درمياد!!! خنننننننننننددددهه
يه اتفاق قشنگ ديگه اينكه كلمه ‹‹بابا›› رو به زبون مياري هرچند يه كم حسوديم شد كه چرا اول ‹‹مامان›› نگفتي؟!!!
ديگه اينكه حالا ديگه ظهرها كه از اداره برميگردم منو كه ميبيني خيلي خوشحال ميشي و ذوق ميكني و به طرفم مياي و بعد با هم ميريم هواخوري. اگه داداش مهرتاش باشه اونو هم ميبريم.
باز هم بگم؟ توآخرين هفته نه ماهگي ات دس دسي و سرسري ميكني (سرتو به طرفين تكون ميدي) و ما دست ميزنيم و تو خودت تكون ميدي يعني دارم ميرقصم.
حالا ديگه به حيوونها توجه نشون ميدي و بلبل مهدي رو كه ميبيني روش داد ميزني تا اون ورجه وورجه كنه و آواز بخونه؛ وقتي كه بلبل آروم ميشه باز داد ميزني تا دوباره آواز بخونه.... شيطونيييييييي ديگهههه!!!
من و پدر تصميم گرفتيم به مناسبت نه ماهگيت بازهم بريم آتليه پيش خانم بيداربخت عكس بندازيم. ان شاء الله توي پست بعدي عكس نه ماهگيت ميذارم.
اميدوارم زندگيت هميشه پر از زيبايي باشه عزيزم.