رهامرهام، تا این لحظه: 12 سال و 21 روز سن داره

روياي من رهام

خوایش میکنم

امروز گل پسرم خیای زحمن کشید و طبق معمول پایه همکاری بود و به باباش کمک کرد و آخر سر هم بیل رو کشون کشون اورد خونه و چسبوند به دیوار، بعد در حالیکه دمپایی اشو درمیاورد و میرفت خونه گفت:«خوایش میکنم(خواهش میکنم) که اینقدر کمکتون میکنم..... این جور موقع هاست که کله مادر سوت میکشه و با خودش میگه یعنی بچه ام تا این حد بزرگ شده و من خبر نداشتم؟!
9 آبان 1394

مامان دیگه از این حرفها نزن

امشب پسر نازنینم هوس پارک کرد. لباس کردم تنش و بردمش. به محضی که رسیدیم گفت جیش دارم ولی حاضر نشد بیاد ببرمش دستشویی. رفت تا توی همهمه بچه ها و استخر توپ هیجاناتش رو خالی کنه. بعد هم رفت سراغ بازی های دیگه. چند بار رفتم سراغش و گفتم بیا ببرمت دستشویی ولی نیومد که. آخر سر که از سرسره بادی اومد پایین دیدم از شدت اینکه خودش گرفته بود چند ققطره جلوی شلوارشو خیس کرده بود. توی مسیر که می رفتیم سمت ماشین خیلی آروم دعواش کردم. گفتم ببین چندبار بهت گفتم بریم دستشویی ولی نیومدی؟!!!!گوش نمیدی که!!!! اون هم آروم دنبالم راه میومد و بعد با یه مظلومیتی و یه خجالتی که دلم رو کباب کرد خیلی آهسته گفت:«مامان دیگه از این حرفها بهم نزن».   ...
23 مهر 1394

مامان دوس داری از اینها داشته باشیم...

این روزها تکیه کلام رهام شده این:مامان!دوس داری از اینها ، داسته باسیم....اسب می بینه میگه.... فیل میبینه میگه.... نی نی های مردم میبینه میگه.... خلاصه چند شب پیش هم که دیگه آخرش بودها ، میگفت:مامان دلت میخواد یه پنگوئن داسته باسیم تو خونه مون؟!!!!!!... گفتم مامان مگه خونه پنگوئن مث خونه ماست؟!!!!!خونه اون یه شکل دیگه اس. این شکلیه، بعد با دستم تو هوا یه نیم دایره کشیدم تا ببینه. گفت میدونم مامان خونه اشون مث خونه موش و گربه اس.... بب م ...
23 مهر 1394

مامان عاسکتم

دیروز ظهر خواستم یه ساعت بخوابم. هربار به یه بهانه ای اومد بیدارم کرد. اب خواست. خاله ستاره واسش واسش گذاشتم نگاه کرد‌. یه لیوان شکست. زیتون خواست. ... یه بار هم اومد کنارم دراز کشید، من رو بیدار کرد و گفت :مامان عاسکتم... ...
10 مرداد 1394

صحبتهای اخر شب مامان و رهام

مادر:رهام امروز خونه مامان جون ناهار چی خوردی؟ رهامم:تلیت.. مادر:تلیت چی؟ رهام.:تلیت ا ماته. منظورش تلیت ا تماته اس. که یه غذای محلیه و از پیازداغ و گوجه و اب و ادویه جات درست میشه و مناسب فصل تابستونه.   ...
14 تير 1394

اولین جرقه های استقلال رهام کوچولو

وابستگی زیاد رهام به من از مهمترین نگرانی های من توی این مدت اخیر بوده. خیلی دوست دارم بتونم راضیش کنم بره مهد چون که نگهداریش برای مادر روماتیسمی من خیلی سخته اما با اون خاطره بدی که از مهد گلسا داره حاضر نمیشه. کلا وقتی میخواد بخوابه هم میگه مامان بیاد پیشم بخوابه تا منم بخوابم. اگر بخوام پامو از در خونه بیرون بذارم حتما باید رهام رو با خودم ببرم مگر اینکه خواب باشه. ولی حالا که سه و یک ماه از تولدش گذشته دارم یه رگه هایی از استقلال توی رفتارهاش میبینم. دیروز داشتم میرفتم مغازه رهام با دوستش سبحان جلوی در خونه توی کوچه بازی میکرد. اون من رو در حال خروج از خونه دید ولی نگفت که من هم همراهت میام فقط به من تاکید کرد که زود برگردم و من رفتم خر...
22 ارديبهشت 1394

رهام شیرین من9

مامان:امشب میخوایم تولد مهرتاشو جشن بگیریم. خاله طیبه نیستش. مهرتاشو عمو مهران میان میان خونه ما. رهام :خخخخخخخحححخحح مامان.:چی. شده؟. باید. خونه. خودشون. جشن. باشه.. ...
17 ارديبهشت 1394

رهام شیرین من9

مامان:امشب میخوایم تولد مهرتاشو جشن بگیریم. خاله طیبه نیستش. مهرتاشو عمو مهران میان میان خونه ما. رهام :خخخخخخخحححخحح مامان.:چی. شده؟. باید. خونه. خودشون. جشن. باشه.. ...
17 ارديبهشت 1394

رهام شیرین من بالخت بخوابم8

رهام شیرین من امشب بهانه گرفته که به قول خودش بالخت بخوابه. یعنی بدون تاپ. استدلالشم اینه که مامان ببین دایی بالخت میخوابه. مییگم اخه دایی بزرگه. اتاقشم سرد نیست. اتاق تو سرده. میگه منم بزرگ شدم. ببین بابا هم با لخت میخوابه....منم گرممه. امشب سرم عرق گرفت..... ...
16 ارديبهشت 1394