رهامرهام، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

روياي من رهام

مادر كه باشييييييييي!!!!!!

1391/11/4 14:21
نویسنده : زهرا آقايي
373 بازدید
اشتراک گذاری

روياي من سلام!!!

روزهاي 10 ماهگيت آغاز شد با ايستادن هاي چند صدم ثانيه اي!!!!! وقتي كه اولين بار ديدم براي چند صدم ثانيه به اندازه يه چشم بر هم زدن سرپا ايستادي قند در دلم آب شد و ناخودآگاه از شوق فرياد كشيدم. حالا بيشتر به روياهاي من نزديك ميشيييي. روياي اينكه بتوني راه بري و من دستتو بگيرم و ببرمت پياده روي، بريم پارك و بريم هرجايي كه دلمون خواست.... دو تايي بريم.... توي راه كه ميريم واسم حرف بزني و با شيرين زبوني هات دلبري كني و البته من هم هي قربون صدقه ات برم عزيزمممم... آخخخخخ از شيطنت هاي توي مسير نگو ديگه كه از همين الان ميتونم دونه دونه شو تصور كنم!!!!!!!!!!!!! شايد هم پسر شيطوني باشي و هي با هم دعوامون بشه!!!

اين روزها بيشتر از هرچيزي از دس دسي و سرسري لذت ميبري واي اگه يكي تو جمع همراهيت نكنه اونقد نگاهش ميكني و بهش غر ميزني تا اون طرف مجبور بشه واست دس دسي كنه و با اين كارت همه رو به خنده وادار ميكني.

يه بازي خنده داري كه انجام ميدي اينه كه هر مهموني كه مياد خونمون دعواش ميكني!!!!!!!!! يعني مياي جلوش وايميسي يه صدايي مث غرش كوچولو از خودت درمياري و اون مهمون هم بايد خودشو جمع كنه و عقب بكشه و بگه: ميترسم ميترسم!!! اونوقت هم خودت ميخندي هم مهمون و هم مامان و بابا!!! و باز تكرار ميكني... خنده

يه كار جالب ديگه اينكه چون چند تا متكا گذاشتيم جلوي ميز وسط سالن كه نري سمت بخاري اين روزها متكا رو زمين ميندازي و ازش  بالا ميري و به كمك اون روي مبل ميشيني درست مث يه فاتح و با خوشحالي كنترل تلويزيون و به دست ميگيري يعني داري كانال عوض ميكنيييي!!! 

این روزها هیچ وسیله ای تو خونه از دستت در امان نیست... حتماً حتماً باید زیروروش کنی و دل و روده اش بریزی بیرون تا ببینی چی هست؟؟؟ آخه مامان درسته پسری گفتن ... فنی کاری گفتن ولی نه که از حالا عزیزم......

خلاصه مطلب اينكه با تو هميشه در دلمون قند آب ميشه.

راستي چند روز پيش دل درد مداومي داشتم كه مركز اون بيشتر سمت راست دلم بود همين طور كه نيمه شب كنارت دراز كشيده بودم و از شدت درد خوابم نميبرد خيلي نگران بودم كه نكنه مربوط به آپانديس باشه و مجبور بشم برم بستري بشم و بعد عمل .... احساس غريبي بود با خودم فكر ميكردم اگه قرار باشه بستري بشم پس رهام چي ميشه؟ خدايا آپانديس نباشه كه دردسرش زياده و بچه ام تو عذاب مي افته.... خيلي جالب بود فكر كردم مادر كه شدي چقد همه چيز عوض ميشه... مادر كه باشي ديگه حق نداري مريض شي... حق نداري بستري شي... مادر كه باشي حق نداري حتي بميري.... مادر كه باشي ديگه مال خودت نيستي و مال يه موجود نازنيني هستي كه به تو وابسته است.

 

 

مامان ببین این داداش مهرتاش با من چیکار میکنه؟؟ نمیذاره چارچنگولی برم و تا چش شمارو دور میبینه زودی میاد و منو بغل میکنه!!!!!!!!!!لبخند

مهرتاش ببین چه مامان خوبی دارم!! ظهرها که از اداره برمیگرده با اینکه خسته اس منو میذاره تو کالسکه و میبره هواخوری. تو هم مثل امروز از راه پیش دبستانی بیا پیش ماتا با هم بریم.

 

مامان واسم سد معبر درست کردی؟؟؟گریهحالا من چقد ایستاده تلویزیون نگاه کنم؟ خسته میشم بخدا!!!

مامان!یه کوچولو نگاه کن!!! ببین خوشگل شدم حالا!

پسندها (1)

نظرات (9)

خاله سارا
2 بهمن 91 16:49
دلم یه ذره شد واسش! واسه دیدن این شیرین کاریاش! کاش زودتر ببینم نفسمو.
خاله سارا
2 بهمن 91 16:51
راستی چرا عکس نذاشتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دلمون واش تنگ شده! از شیرین کاریاش عکس بذار!
خاله سارا
2 بهمن 91 21:58
چرا نظرای منو منو نمیذارن !
nily
8 بهمن 91 23:58
سام ناناز.خدايا كي من ميام تو رو ببينم.اومدم واسهمنم از اين شيرين كاريا بكيا دلم واستيه ذره شده.بوووووووووسپس تا فردا كه بيام پيشتباااي
الهام مامان آوینا
25 بهمن 91 11:50
ماشاا.... به اقا رهام... با افتخار لینک شدید.... شما تهران نیستید؟ کجایید؟
مامان رهام
30 بهمن 91 12:49
ممنون از لطفتون. ما خوزستانیم عزیزم.
زهرا دختر عمو رهام
20 فروردین 92 11:03
اگه میشه عکسهای جشن تولد یه سالگیشم بذارین
زهرا
20 فروردین 92 11:05
وای که تو چه نازی رهام جونم
نفیسه
5 خرداد 92 16:43
سلام..ماشاالله پسرخیلی نازی دارید..اگه برای تبادل لینک موافق بودید به وبلاگ پسرمن هم سربزنید...خوشحال میشم