حال و هواي 1 سالگي گل پسر
دوستان عزيزم سلام! من شرمنده ام كه اينقدر دير اومدم واسه آپ. آخه نت مشكل داشت و من هم علتش پيدا نميكردم. حالا هم خيلي عجله اي اومدم و متآسفانه آنتي ويروسم آپ نيست و نميتونم دوربين وصل كنم و عكس هارو آپلود كنم ولي با اجازه تون ميخوام حالا از حال و هواي 1 سالگي گل پسر بنويسم ان شاء الله عكس ها رو به زودي ميذارم.
اولين هاي "غوغولو":
1-اولين گام ها حول و حوش 14-15 اسفند بوده و حدوداً يك ماه طول كشيد تا "غوغولو " بتونه مستقل و محكم راه بره. 22 فروردين كه از اداره برگشتم پدرش گفت امرو اصلاً چارچنگولي نرفته و از وقتي بيدار شده تمام مدت سرپا بوده و با توپ بازي ميكرده. واي كه چقد هم اولين روزهاي راه رفتنش خنده دار راه ميرفت.
2- اولين بهار زندگي غوغولو بهترين بهار زندگي ما بوده.
بيشتر از هرسال به گردش رفتيم و هر روز صبح اميرحسين و مهرتاش به ديدن رهام ميومدن و باهاش بازي ميكردن منم با خيال راحت ميرفتم سراغ آسپزي. جشن تولدش رو هم با حضور تمام اعضاي خانواده من و پدرش برگزار كرديم. براش تم زنبور گذاشتيم چراكه زنبورها شاد هستند و آدم رو ياد بهار و گل مي اندازن.
3- شير خوردن غوغولو خيلي تغيير كرده حالا ديگه وقتي شير ميخواد خودش لباس منو بالا ميزنه و انگشت اشاره اش روش ميذاره.شبها هم كه حسابي خواب آلوده و با چشم هاي بسته شير ميخوره وقتي كه مي مي رو از دهانش بيرون ميكشم با همون چشمهاي بسته و همون دهان باز سريعاً دوباره اونو پيدا ميكنه و به دهان ميگيره و مكيدن شروع ميشه. اون موقع است كه آدم شگفت زده ميشه چه وابستگي عجيبي بين اين دو هست.
4- كلماتي كه اين روزها به زبون مياره: بابا - ماما- گل(موقع توپ بازي)- ب (موقع ديدن گوسفند و بره) - دد - نه - وااااااي
5- خبر مهم اينكه غوغولو عاشق رفتن توي كوچه و بازي با سنگ هاس. انگار كه از قفس آزاد شده باشه. با پاي خودش تا دو كوچه پايين تر ميره و با بچه ها دالي بازي ميكنه . به همين دليل هم وقتي كه باباش ميره سر كمد لباس هاشو برداره كه بيرون بره ديگه غوغولو دست از دامنش برنميداره و توي خونه دنبالش راه مي افته هر جا كه اون بره غوغولو هم دنبالشه تا يه وقت اونو قال نذاره. تازگي ها هم كه ديگه به خودش زحمت نميده دنبال باباش راه بيفته و وقتي باباش در حال تعويض لباس ميبينه مستقيماً ميره و جلوي در ميشينه يعني منم هستمممممم....
حرفهاي مادرانه:
اين روزها بيشتر از هر زمان ديگه اي بزرگ شدن و مرد شدنت را احساس ميكنم. وقتي كه از بازي زياد خسته خسته شدي و شامت رو هم كامل خوردي و ميري توي تخت دراز ميكشي و از مادرت شير طلب نننننميكني!!!!!!!!!!! كي من ميتونستم يه همچين صحنه اي رو تصور كنم.... خدايا باورم نميشههههه!!!!!!! يعني اين گل پسر منه كه باز هم رشد كرده و بزرگ شده و منو حيرت زده كرده.... وقتي كه سرتو ميذاري روي بالش و مرتب از اين طرف بالش به اون طرف بالش وول ميخوري تا بالأخره خوابت ببره و تمام اين مدت من كنارت دراز ميكشم و خوابيدن تو رو تماشا ميكنم. چقد زيبا ميخوابيييي پسرم!!! چقد بوي تنت كه توي رختخواب پيچيده خوش و شامه نوازه!!!!! فداي تو من چطور ميتونم اين لحظات جاودانه كنم؟؟؟ !!!!!!!!خدايا در پناه خودت نگهش دار......