رهامرهام، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

روياي من رهام

رهام شیرین من 6

  ظهر ۶ اردیبهشت۹۴ رهام. گوشی من به دستش نشسته روی مبل و برنامه حیوانات رو میبینه به زبان انگلیسی. چند بار بهش گفتم گوشیو بده کار دارم و اون نداد. آخر سر بهش گفتم گوشیو بده ببینم پول اومده تو حسابم مگه!!! بالاخره با یه وضعی گوشی رو ازش گرفتم و حسابمو چک کردم.   شب همون روز   من روی مبل نشستم و گوشی به دست واتس آپمو چک میکنم. رهام کنارم نشسته و داره چونه میزنه که من گوشیو بهش بدم. ولی من میگم فعلا نمیشه کار دارم. آخر سر عصبانی میشه و با تحکم و تکان دادن دستش میگه: پول اومده گوشیو بده من ....    
7 ارديبهشت 1394

رهام شیرین من5

این روزها رفتگر محله مون مریضه و نمیتونه سرکار بیاد. یه رفتگر دیگه به جاش کار میکنه. رهام مهربون من تو فکرشه و غیبت غلام واسش مهمه. رفته و از رفتگر جدید پرسیده: عمو غلام کجاست؟ چرا نمیاد. ...
3 ارديبهشت 1394

رهام شیرین من4

من خطاب به شوشو:غذارو بکشم حالا؟ شوشو:ماست داریم؟فکر کنم تمام شده باشه؟ رهام. از. توی. دستشویی.:ببابا. منم میام. بابا:کجا میای؟   رهام: مغازه ماست بخریم.     ...
27 فروردين 1394

رهام جان سومین سالگرد تولدت مبارک....

رویای من سه سال از تولدت گذشت... سه سال پیش در چنین روزی پا به زندگی ما گذاشتی و با هر حرکت و هر کلامت شادی را به زندگی ما اوردی.... و من مادری کردن برایت را بیشتر از هر چیز در این دنیا دوست میدارم... خداوندا. تو. را. سپاسگزارم که این نعمت را به ما بخشیدی و ما را لایق داشتنش دانستی.... کمک کن انگونه بسازمش که از جنس تو باشد.... آمین       ...
22 فروردين 1394

واژه های شیرین کودکانه رهام

عمو جهان= عمو ناااان عمو بهرام=عمو مهام کبوترها=بیه بیه بعدها کلوترا پله=پلاپلا شب به خیر=شخ خ خی بعدها شب به کل مامان=مامانا امیر=انیر نازی= نانی گربه=بوکه سبحان=اما مهناز=نعنا اقای مفیدی=اقای تفیدی مهرتاش=بتاش بردیا=بلا هاپو بغلی=هاپو ببل
22 بهمن 1393

رهام شیرین من1

رهام شیرین من آذر ماه 93 ، 2سال و ۷ماهگی خاله طیبه با ناله و تمارض:رهام !!!! من سرم درد میکنه مریضم.  رهام بعد از مکث کوتاه: من دکتر نیستم.   رهام هدفون باباشو اورده و به باباش میگه:برام آهنج  بذار توس. (آهنگ بذارتوش). بابا با بد عنقی: آهنگ چی بذارم این موقع شب؟ رهام:متشی پاشایی بذار.(مرتضی پاشایی) الهی من فدات. ...
6 دی 1393

تصورات شیرین رهام در 30 ماهگی!!!!!!!!!!!

رهام شیرین من 2 سال و 7 ماهه است و مدتیه که رفته تو کار شبیه سازی و تصورسازی. به من میگه و منم اول تعجب میکنم از رابطه ای که کشف کرده و بعد بغلش میکنم و حسابی میچلونمش. نمونه اش چند روز پیش رفته بود تو ماسه های ساختمون نیمه کاره ای که رو به روی خونه مادرمه و اب ریخته بود تو ماسه ها. یه آب شیری رنگی رو ماسه ها راه افتاد رهام رو کرد به منو گفت: مامان نیدا(نیگاه) این شیل کهبه اس.(قهوه). دیشب برنج خشکو تو لیوان ریخته و داده دستم میگه : مامان بکول(بخور) پفیلاس. دیروز بعد از بارندگی رفت تو کوچه و جفت پا می پرید تو گودالهایی که اب توشون جمع شده بود تا ابها بپاشن به اطراف.... خلاصه هیچ چیزو بدون امتحان نمیذاره. هر فکری به سرش بزنه باید...
28 آبان 1393

اين روزها حال و هوايمان باراني است......

روزهاي سخت و طاقت فرساي بيماري پدربزرگ غوغولو رو سپري مي كرديم .... هر روز دست به دامان خدا ميشديم و دعا ميكرديم او را شفا دهد... اما گويا خداوند صداي مارا نشنيد و مردي كه سرشار از زندگي و سرشار از عشق به مردم بود بار سفر بربست و چشمان مارا اشك بار و قلبهايمان را مالامال از اندوه نمود.... آقاجون اهل دل بود... او زماني كه كارمند اداره بهداشت بود با اسب در دشتها و كوهها و غارها به دنبال بيماران مبتلا به مالاريا ميگشت و آنهارا درمان ميكرد. و بعد از بازنشستگي هم با راه اندازي دارالشفا ابوالفضل العباس (ع) به خدمت به مردم نيازمند مشغول گرديد ..... آقاجون عاشق همه نوه هايش بود و غوغولو در اين بين بيش از بقيه به اين عشق جواب ميداد.... او ساعتها به گ...
26 آبان 1392