رهامرهام، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

روياي من رهام

رهام شیرین من9

مامان:امشب میخوایم تولد مهرتاشو جشن بگیریم. خاله طیبه نیستش. مهرتاشو عمو مهران میان میان خونه ما. رهام :خخخخخخخحححخحح مامان.:چی. شده؟. باید. خونه. خودشون. جشن. باشه.. ...
17 ارديبهشت 1394

رهام شیرین من بالخت بخوابم8

رهام شیرین من امشب بهانه گرفته که به قول خودش بالخت بخوابه. یعنی بدون تاپ. استدلالشم اینه که مامان ببین دایی بالخت میخوابه. مییگم اخه دایی بزرگه. اتاقشم سرد نیست. اتاق تو سرده. میگه منم بزرگ شدم. ببین بابا هم با لخت میخوابه....منم گرممه. امشب سرم عرق گرفت..... ...
16 ارديبهشت 1394

رهام شیرین من 7

  رهام این روزها واسه هر مشکل و مسئله و سنگ جلوئ پا یه راه حل داره که ارائه. بده. از پارک برگشتیم واسش پیتزا خریدم اصرار داره که زود خوردن شروع کنه. من مانعش میشم میگم رهام جان اول باید بریم خونه لباسهاتو عوض کنم دست و صورتت بشورم بعد بخور....آآخه دستهات آلوده اس.   میگه:نه من دست نمیزنم خودت بهم بده تا بخورم.   میگم:آخه داغه الان.   میگه:فوتش کن زود سرد بشه.   آخه من چی بگم؟چاره ای جز عمل کردن به خواسته اش ندارم...   ...
7 ارديبهشت 1394

رهام شیرین من 6

  ظهر ۶ اردیبهشت۹۴ رهام. گوشی من به دستش نشسته روی مبل و برنامه حیوانات رو میبینه به زبان انگلیسی. چند بار بهش گفتم گوشیو بده کار دارم و اون نداد. آخر سر بهش گفتم گوشیو بده ببینم پول اومده تو حسابم مگه!!! بالاخره با یه وضعی گوشی رو ازش گرفتم و حسابمو چک کردم.   شب همون روز   من روی مبل نشستم و گوشی به دست واتس آپمو چک میکنم. رهام کنارم نشسته و داره چونه میزنه که من گوشیو بهش بدم. ولی من میگم فعلا نمیشه کار دارم. آخر سر عصبانی میشه و با تحکم و تکان دادن دستش میگه: پول اومده گوشیو بده من ....    
7 ارديبهشت 1394

رهام شیرین من5

این روزها رفتگر محله مون مریضه و نمیتونه سرکار بیاد. یه رفتگر دیگه به جاش کار میکنه. رهام مهربون من تو فکرشه و غیبت غلام واسش مهمه. رفته و از رفتگر جدید پرسیده: عمو غلام کجاست؟ چرا نمیاد. ...
3 ارديبهشت 1394

رهام شیرین من4

من خطاب به شوشو:غذارو بکشم حالا؟ شوشو:ماست داریم؟فکر کنم تمام شده باشه؟ رهام. از. توی. دستشویی.:ببابا. منم میام. بابا:کجا میای؟   رهام: مغازه ماست بخریم.     ...
27 فروردين 1394

رهام جان سومین سالگرد تولدت مبارک....

رویای من سه سال از تولدت گذشت... سه سال پیش در چنین روزی پا به زندگی ما گذاشتی و با هر حرکت و هر کلامت شادی را به زندگی ما اوردی.... و من مادری کردن برایت را بیشتر از هر چیز در این دنیا دوست میدارم... خداوندا. تو. را. سپاسگزارم که این نعمت را به ما بخشیدی و ما را لایق داشتنش دانستی.... کمک کن انگونه بسازمش که از جنس تو باشد.... آمین       ...
22 فروردين 1394